عمه مهدیه
اتاق نازکوشولو
یک هفته پر استرس
12 فروردین...
باتمام وجودم دوست دارم وهرلحظه برای دیدنت مشتاقتر... امروزصبح با باباجونی(یعنی بابای خودم) رفته بودیم آخرین سونوی مطهره خانوم! میدونی خانوم دکترچی گفت عزیزم؟؟؟!!!! گفتش شمادوشنبه 12فروردین میایی پیشمون!!!! من که ازکار این دکتراسردر نمیارم ولی باتمام وجودمنتظرتیم... راستی دیشب رفته بودیم خونه مامانم اینا وهمه خاله هام هم اونجا بودن،عزیزکم نمیدونی باهر تکونی که میخوردی دخترخاله هام چه عکس العملی نشون میدادن.یکیشون جیغ میکشید،یکی داد میزد،یکیشونم تمام وقت چسبیده بود به من ودستشو گذاشته بود رودلم تاهروقت تکون خوردی بگیردت!!!! شب خوبی بود.ومن بیشتروقت به فکر خدابودم.نمیخوام اغراق کنم ولی باتمام اعضا وجوارحم خدا روک...
نویسنده :
مامان وبابای آسمونی
10:34
سلام دنیا
فقط 25 روزدیگه...
دوووووووووووووووووووووووووووست داریم
دووووووووووووووووووووست داریم عزیزدل مامان وبابایی ...
نویسنده :
مامان وبابای آسمونی
18:55
مادر
وقتی مادر می شی ...... وقتي باردار ميشي دنيات ميشه شنيدن صداي قلب جنينت ... وقتي مادر ميشي دنيات عجيب و غريب ميشه ... وقتي مادر ميشي دنيا كوچيك ميشه ... اينقدر كوچيك كه هيچ كس غير از خودت اين دنيا رو نميبينه . دنيات ميشه ماشينهاي اسباب بازي ... دنيات ميشه رنگها ...دنياي شاد رياضي .... دنيات ميشه كودكت ... با كودك شير ميخوري ...با كودكت چهار دست وپا ميري .. با كودك اده بده ميكني ... با كودكت رشد ميكني .. بزرگ ميشي .. اينقده بزرگ ميشي كه همه ميفهن مادري ... يهويي كوه ميشي . توانت ميشه ...
نویسنده :
مامان وبابای آسمونی
10:42
وعده دیدار8فروردین 92
عزیزدل مامان.... طبق آخرین سونوگرافی ونظرتاییدی خانوم دکترتون شما٨فروردین پیش مایی! انشاالله........ خوشحالم که قراره زودترببینیمت عزیزدل مامان وبابا! ...
نویسنده :
مامان وبابای آسمونی
18:06